”قبل از اینکه در این مورد نظری بدهم، یه جوالدوز به خودم می زنم؛ من در داشتن عادت _چه خوب و بد_ از همهتان بدتر ام. چنان منفعل و عادتپذیر که ترک کردنش به مثابه همان «سبب مرض است» میشود. نمونه هم زیاد دارم: همین اخلاق بدم در وسواس، اصلش بر می گردد به...“
نه، گویا هر چه تلاش می کنم ریشهی عادات را بیابم، نمی توانم هیچ سرنخی پیدا کنم. گویا «نمی گذارند»...؛
راستش را بخواهید وقتی این دو برادر خلافکار «عادت و تکرار»، قاچاقی یک خصلتی را در وجودتان می کارند، دیگر بعید بدانید به همین سادگی ها دستگیر شوند.
طبیعی هم هست، وقتی سردستهی این مافیا، یک «عقیده» یا یک «فکر» کژ رفته باشد، معلوم ست که شما با یک جرقهی «تحوّل» نمیتوانید این روند ناخواسته را متوقف کنید.
خب، می گویید چه کنیم پس؟ من می گویم این آل کاپون وجود را میشود در جایی در نطفه خفه کرد؛ تمام چشم امیدش همان تکرار ست و تکرار هم بد آدم گردن کلفتی ست! نیاز به یک ذهن هوشیار دارد تا لااقل به بار سوم و چهارم که رسید، جلویش را گرفت.
بر می گردیم به همان عادت خودم؛ هسته اش همان «کمالگرایی» ست که دوستان روانکاو می گویند، زمانی هم قدرتمند میشود که به آن بها بدهید، وگرنه تا خودتان هم نخواهید از این عقیده دل بکّنید، این همچنان باندش گسترده تر و مخوفتر میشود. آن وقت ما می مانیم و خاربُنی که از ما قویترست؛
«خاربن دان هر یکی خوی بدت
بارها در پای خار آخر زدت»¹
نه، نفرمایید! قصد تضعیف روحیه ندارم، بالأخره هر چه قدر هم این ریشهاش صعبالوصول باشد، روزی آخر این شمشیر پولادین «اراده» از پای در میآوردش.
شاید زمان بسیار صرف کند، ولی مطمئن باشید شدنیست. اصلاً هیچ کاری نشد ندارد!
مهم آن ست ما کِی بخواهیم... .
[شعاری شد باز 🤦]
¹مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش بیست و ششم
- ۹۹/۰۱/۱۹