بیا بار دیگر «خالص» باش

معلّم نمایی که می خواهد بنویسد، شاید که تخلیه درونی شود و شما هم با او همنوا شوید، شاید هم نه

بیا بار دیگر «خالص» باش

معلّم نمایی که می خواهد بنویسد، شاید که تخلیه درونی شود و شما هم با او همنوا شوید، شاید هم نه

بودن در قامت معلمی، شاید شایسته ی هر قشری نباشد و من کمینه هم شاید از همان دسته مردم باشم ولی مطمئناً نوشتن _البته اگر سواد اوّلیه را دارا باشیم_ ، خصلتی عمومی است و خوشبختانه من در این مورد استثنا نیستم
نوشتن، به معنای واقعی کلمه خوب است، روح آدمی را refresh می کند و رخت جدیدی به تنش می کند، البته اگر این کلمات به همان تازگی نوشتنشان، گیرا و مفید الفایدة هم باشند
وگرنه نوشتن می شود اسارت کلمات و بی جان کردن این پرنده ی احساسات...
همین را خواستم بگویم فی الحال...

  • ۰
  • ۰

 ”قبل از اینکه در این مورد نظری بدهم، یه جوالدوز به خودم می زنم؛ من در داشتن عادت _چه خوب و بد_ از همه‌تان بدتر ام. چنان منفعل و عادت‌پذیر که ترک کردنش به مثابه همان «سبب مرض است» می‌شود. نمونه هم زیاد دارم: همین اخلاق بدم در وسواس، اصلش بر می گردد به...“

نه، گویا هر چه تلاش می کنم ریشه‌ی عادات را بیابم، نمی توانم هیچ سرنخی پیدا کنم. گویا «نمی گذارند»...؛

راستش را بخواهید وقتی این دو برادر خلافکار «عادت و تکرار»، قاچاقی یک خصلتی را در وجودتان می کارند، دیگر بعید بدانید به همین سادگی ها دستگیر شوند.

طبیعی هم هست، وقتی سردسته‌ی این مافیا، یک «عقیده» یا یک «فکر» کژ رفته باشد، معلوم ست که شما با یک جرقه‌ی «تحوّل» نمی‌توانید این روند ناخواسته را متوقف کنید.

خب، می گویید چه کنیم پس؟ من می گویم این آل کاپون وجود را می‌شود در جایی در نطفه خفه کرد؛ تمام چشم امیدش همان تکرار ست و تکرار هم بد آدم گردن کلفتی ست! نیاز به یک ذهن هوشیار دارد تا لااقل به بار سوم و چهارم که رسید، جلویش را گرفت.

بر می گردیم به همان عادت خودم؛ هسته اش همان «کمال‌گرایی» ست که دوستان روانکاو می گویند، زمانی هم قدرت‌مند می‌شود که به آن بها بدهید، وگرنه تا خودتان هم نخواهید از این عقیده دل بکّنید، این همچنان باندش گسترده تر و مخوف‌تر می‌شود. آن وقت ما می مانیم و خاربُنی که از ما قوی‌ترست؛

«خاربن دان هر یکی خوی بدت

                                         بارها در پای خار آخر زدت»¹

نه، نفرمایید! قصد تضعیف روحیه ندارم، بالأخره هر چه قدر هم این ریشه‌اش صعب‌الوصول باشد، روزی آخر این شمشیر پولادین «اراده» از پای در می‌آوردش.

شاید زمان بسیار صرف کند، ولی مطمئن باشید شدنی‌ست. اصلاً هیچ کاری نشد ندارد!

مهم آن ست ما کِی بخواهیم... .

[شعاری شد باز 🤦]

 

 

 

 

 

 

 

¹مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش بیست و ششم

  • ۹۹/۰۱/۱۹
  • احسان غلامی متکی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی