بیا بار دیگر «خالص» باش

معلّم نمایی که می خواهد بنویسد، شاید که تخلیه درونی شود و شما هم با او همنوا شوید، شاید هم نه

بیا بار دیگر «خالص» باش

معلّم نمایی که می خواهد بنویسد، شاید که تخلیه درونی شود و شما هم با او همنوا شوید، شاید هم نه

بودن در قامت معلمی، شاید شایسته ی هر قشری نباشد و من کمینه هم شاید از همان دسته مردم باشم ولی مطمئناً نوشتن _البته اگر سواد اوّلیه را دارا باشیم_ ، خصلتی عمومی است و خوشبختانه من در این مورد استثنا نیستم
نوشتن، به معنای واقعی کلمه خوب است، روح آدمی را refresh می کند و رخت جدیدی به تنش می کند، البته اگر این کلمات به همان تازگی نوشتنشان، گیرا و مفید الفایدة هم باشند
وگرنه نوشتن می شود اسارت کلمات و بی جان کردن این پرنده ی احساسات...
همین را خواستم بگویم فی الحال...

  • ۰
  • ۰

هی می گویند که فلانی شو، یا اگر هستی بهمانی باش؛

خب بله اگر تصمیم درست بوده باشد، شدن و به تبع پسِ آن، ماندن در یک راه و یک اندیشه، خیلی خوب است و به جا؛ 

ولی کمی غوطه بخوریم و عمقی تر ببینیم_اگر شایسته می دانید_ این تعلّقات و برچسب خوردگی ها تا کی ماندنی اند؟

 

"حزب اللّٰهی و انقلابی"، "کافر و منکر"، "منافق و پست"، "روشنفکر اسلام گرا و یا روشنفکر غرب زده[طوری می گویند که انگار شرق زده اش،بهتر ست!] " ، "انواع «ایسم»دچارشدگان" و إلی ماشاءاللهِ دیگر که به لطف گذر روزگار، تصاعدی در حال زیاد شدن اند...

امّا بگذارید یک اصل فراموش شده که لسان الغیب پیشتر فرموده بود[و کو گوش شنوا که گوش دهد]، را بنده دوباره عرض کنم که

 

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزادست

ببینید! زیبا نگفته انصافاً؟ البتّه به قول یک عزیزی یک وقت تصوّر نکنید که بنده با این استناد، نگاه از بالا به پایینی داشتم و خدایی نکرده...، نه بنده هم مانند شما!

حافظ هم مانند شما! غلام شما هم هست!!

از موضوع منحرف نشویم، مخلَص آن کلام، آن بوده است که این وصله ها به روح آدمی نمی چسبد،

یکی بودیم و 

منبسط بودیم یک جوهر همه

بی‌سر و بی پا بُدیم آن سر همه*

این تصورات که _بهتر عرض کنم توهّمات_ دیگر از کجا سردرآورد؟

من آن طرفیم و تو آن طرف دیگر چه سبک و سیاقی شده است؟!

انسان بودن خودش لکّه ی بزرگی ست، بس مان نیست که باز بخواهیم یک لکّه[ی به قول خودمان خوش رنگ و لعاب] دیگر بر پیکره ی مان بزنیم؟

این آدمیزاده هر چه این پلّه های خیالی ترّقی را بالا می رود بیشتر نیاز به قی کردن دارد [گلاب به رویتان البتّه :)]

و عمق فاجعه هم آنجاست که این مترقّی های برچسب به سر، گرد هم جمع می آیند و بنیان می زنند و آتش به همه عالم نیز هم...[مگر آن که آن اصل را همچون عینکی بر چشم زده، سیستماتیک به کار برده باشند و سره از ناسره و خاکی از آسمانی جدا کرده باشند]

دنبال نتیجه از متنم نباشید، چون این متن[الکترونیکی که خودش هم متعلَق هست] هم ته ش باید باز باشد که جرقّه در وجودتان بزند؛ وگرنه مثل همان بروشور یا کتاب خوش رنگ و لعابی می‌شود که قبلاً خوانده بودید و حظ کرده فراموشش کردید، ولی

همین الآن هم شده، بدون هیچ تعصّب به قشر و تفکّر خاصی، رها باشید و بی برچسب!

[به خودم هم می گویم، یه وقت خرده به شناسه ی فعل بالا نگیرید]

آتش گاه

*پی نوشت: مولوی- مثنوی معنوی- دفتر نخست

  • ۹۸/۱۲/۰۹
  • احسان غلامی متکی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی